جشن اول دبستانیها
سلام عزیزم سلام غزلم، نفسم عشق مامان نمیتونم بگم چه حالی دارم بعداز اینهمه استرس پیدا کردن مدرسه ی خوب، معلم خوب و چند تا مدرسه رو جابه جا کردن، امروز که کادر مدرسه و معلمتون رو دیدم نمیدونی چقد خوشحالم همه مودب با فرهنگ، مدرسه خوب، دلباز و ... امروز یکم شهریوره و جشن اول دبستانی ها بود من و بابا و خاله آذی و مامان جون رفتیم مدرسه وای ما خونوادگی رفته بودیم تازه بعد از حدود نیم ساعت زهرا جونم از ادارش پاس گرفته بود و اومد. غزل از اولش دایی امیر این پیشنهادو داد که همه باید با غزل بریم مدرسه و راهیش کنیم ولی الهی بمیرم خودش نتونست بیا و جاش خیلی خالی بود. عزیز مامان خیلی جشن خوبی بود و بهت خوش گذشت بعد همگی رفتیم...
نویسنده :
عاشق غزل
18:21